loading...
امام رضا
محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 14 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

دوباره کودک شده دلـــــم ...

همچون کودکی که

دلش بند و کارش گیـرهمان یک عروسک در ویترین است ؛

پا می کوبد دلـــم ، تـــو را می خـــواهـد...!!


مــــن دلــــم حــــرم می خــــواهــــد...


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 19 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند

مردم صدای آمدنت را شنیده اند

زیباتر از همیشه شده آستان تو

آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند...

 

ولادت با سعادت هشتمین دردانه زهرا(س)

بر تمامی عاشقانش مبارک...

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 16 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

دلم شکسته، دلم را نمی خری آقا؟

مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا؟

اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم؛

تو آبروی کسی را نمی بری آقا ...

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع)



محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 18 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (0)

بیا ای زهر کین کم کم، مداوای جراحت کن

مرا از خون دل خوردن، بیا ای مرگ و راحت کن

هزاران حجله از آهِ، غریبی چیده‌ام اینجا

چو نیلوفر ز بی‌تابی، به خود پیچیده‌ام اینجا

رضا جانم رضا جانم

صبوری کردم از اوّل، اگر خون دلی خوردم

که میراث شهادت را، به اِرث از مادرم بردم

جواد! ای دیدن رویت، امید و آرزوی من

بیا ای یوسف زهرا، تبسّم کن به روی من

رضا جانم رضا جانم

در این غربت که هر ساعت، شود افزون ملال من

گلِ اشکِ جواد آمد، به گلبرگِ جمال من

گل اشک جوادش را، بگیر ای دل به دست امروز

شود کارش دُرست آخر، دل هر کس شکست امروز

رضا جانم رضا جانم

الا ای حجت هشتم، که از جام تو مستم من

ضریح با صفایت را، دخیل گریه بستم من

به عشقت می‌روم عمری، از این صحرا به آن صحرا

مرا آهو حسابم کن، به جان مادرت زهرا

رضا جانم رضا جانم...

==============

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

السلام علیک یا شمس الشموس

السلام علیک یا غریب الغربا

السلام علیک یا امام الرئوف

جملات زیبا گیله مرد

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 17 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

مثل کبوتران شما، گرچه می پرم

آنها کبوترند و من از جنس دیگرم

 دیوارها فضای دلم را گرفته اند

دیگر هوای پر زدن، افتاده از سرم

  گاهی برای بال زدن، آسمان کم است

یا صحن قدس باید و یا گنبد حرم

 آقای من! ببخش اگر بال من شکست

بر من مگیر خرده اگر کم میاورم

 این روزها ببخش اگر دیر می رسم

گاهی اسیر خانه و فرزند و همسرم

 مثل کبوتران شما نه! هنوز نه

مانده است تا قبول کنی یک کبوترم


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 22 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

خادما گریه کنون صحنتو جارو میزنن..
همه نقاره ی یاضامن آهو میزنن..
یکی بین ازدحام، میگه کربلا میخوام
یکی میبنده دخیل..
بچم مریضه بخدا.. برام عزیزه بخدا..
آقا جون .. آقا جون ...
عده ای با کرمت مجنون و باصفا شدن..
خیلیا از حرمت راهی کربلا شدن..
دل که مبتلا میشه.. جنسش از طلا میشه.. مرغ کربلا میشه
میگه برم امام رضا..
تا بگیرم یه کربلا..
آقا جون .. آقا جون


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 9 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

رازی نهفته در آینه کاری حرم

هرکه هستی باش ، شاه یا گدا....

به آینه ها نگاه کن...چه میبینی؟

یک منه شکسته.......

یک منه هزارتکه.....

هرکسی هستی باش

شاه یا گدا...

تنها شکسته بیا


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 12 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام

 ای صفای قلب زارم، هرچه دارم ازتو دارم

تا قیامت ای رضا جان، سر ز خاکت بر ندارم

منم خاک درت ،غلام و نوکرت       

 غیر تو یاری ندارم ، با کسی کاری ندارم

گر توام از در برانی ، من دگر جایی ندارم

نگاهم سوی تو،بهشتم کوی تو

 دلم خورده گره،به تار موی تو

علی موسی الرضا(ع)     

تو گل باغ ولایی ، تو علی موسی الرضایی

من غلام درگه تو ، تو به درد من دوایی

تو خوبی من بدم،به این درآمدم

 به جان فاطمه،مکن مولا ردم علی موسی الرضا(ع)    


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 17 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)
1368015463337252_large.jpg?w=600&h=397

يا ضامن ... مي خواهم امشب ...

شبيه بي قراري چشمهاي آن آهوي بي پناه نگاهتان کنم!!

آقا به داد دل مریضم برس............

یا مولا ضامنم شو.............

ضامن توبه ام شو.

هم پیش خدا...........

هم پیش خودم...............


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 17 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

به حلقه های ضریحت دلم گره خورده...

گره گشای من،این بار این گره مگشای...

ماییم و اسیر غمت دیگر هیچ

دلداده خاک قدمت دیگر هیچ

ما را همه شوق کفشداری تو بس

در صحن و سرای حرمت دیگر هیچ


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 12 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

 

یا امام رضا(علیه السلام)

دوست دارم صدات کنم، تو هم منو نگاه کنی 

من

تورونگات

کنم، تو هم منو صدا کنی 

قربون صفات برم، از راه دوری اومدم 

جای دوری نمیره، اگه منو نگاه کنی 

دل من زندونیه، تویی که تنها میتونی 

این قفس رو وا کنی، پرنده رو رها کنی 

میشه کنج حرمت، گوشه قلب من باشه 

میشه قلب منو مثل گنبدت طلا کنی 

تو غریبی ومنم غریبم 

اما چی میشه دل این غریبه رو با خودت آشنا کنی 

دوست دارم تو ایوون آیینت از صبح تا غروب 

من باهات صفا کنم، تو هم منو دوا کنی 

دلمو گره زدم به پنجرت دارم میرم 

دوست دارم تا برمی گردم گره ها رو وا کنی 

دوست دارم از حالا تا صبح محشر 

همه شب من رضا رضا بگم، تو هم منو رضا کنی


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 6 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

بر روی رضـا شمـس امامت صلـوات

بر شافع ما روز قیامـت صـلوات

در شـام ولادتـش که شادنـد همـه

بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات

قطعه ای از فردوس بهشت

بلیط ماندن مانده ست در دستهای من


در این همه مسافر حرم نبود جای من؟


رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر


سفارش مریض حضرت امام را ببر


زائری بارانی ام آقا به دادم می رسی؟

زآستان رضا سرخط امان دارم

رخ نیاز بر این پاک آستان دارم

اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل

همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم

ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم

درین چمن به صد امید آشیان دارم


یک نفس و آن هم امام رضا...

السلام ای حضرت سلطان عشق

یا علی موسی الرضا ای جان عشق

السلام ای بهر عاشق سرنوشت

السلام ای تربتت باغ بهشت

درود بر حرم پاک هشتمین سلطان

ای پسر فاطمه، نور هدی

سبزترین باغ بهار خدا

با تو دل از غصه رها می شود

پاکتر از آینه ها می شود

ای گل گلزار خدا، یا رضا

آینه ی قبله نما یا رضا

سبز ترین گلشن عشق و امید


حریمت قبله ی جانم/ بود حب تو ایمانم

تو را هر لحظه می خوانم/ رضا جانم، رضا جانم

منم مست ولای تو/ گدایم من گدای تو

نهادم سر به پای تو/ رضا جانم، رضا جانم


گدایم من گدای خورشید نگاه تو

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند


پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند


نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند


از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بیکران ترین دریای محبت

زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟

بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟

گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام

ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟

ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند

گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟

من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام

هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟


هشتمین دردانه ی زهرا به دادم می رسی؟

گل تقدیم شماولادتگل تقدیم شماباگل تقدیم شماسعادتگل تقدیم شماهشتمینگل تقدیم شمااخترگل تقدیم شماتابناکگل تقدیم شماامامتگل تقدیم شماوگل تقدیم شماولایتگل تقدیم شماحضرتگل تقدیم شماثامنگل تقدیم شماالحججگل تقدیم شماعلیگل تقدیم شمابنگل تقدیم شماموسیگل تقدیم شماالرضاگل تقدیم شماراگل تقدیم شمابرگل تقدیم شماعمومگل تقدیم شمامسلمینگل تقدیم شماجهانگل تقدیم شماتبریکگل تقدیم شماعرضگل تقدیم شمامیکنمگل تقدیم شما


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 13 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

مولاي من! تو را امام غريب مي‌نامند، مي‌دانم بد ميزباني بودند و در مهمان‌نوازي وفا نكردند.
مولاي من! بعد از گذشت روزگار، حال تو ميزبان ما هستي؛ تو ميزبان گريه‌ها و نيازها؛ غم‌ها و دلتنگي‌هاي ما هستي.
تو كه غريبي را احساس كرده‌اي! حال غريبه‌ها به آستان كرم تو چشم دوخته‌اند و به دستان پر مهرت توسل كرده‌اند.
مولاي من! مي‌خواهم از زائراني بگويم كه جاده به جاده و شهر به شهر گذشته‌اند تا نفسي مهمان شوند و از مي عشق تو بنوشند.
مولاي من! مي‌خواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگويم كه سجده‌گاه قدوم مهمانانت شده است؛ از كبوتران عاشقي كه گرداگرد حرم پاك تو مي‌چرخند و تو را طواف مي‌كنند؛ از نسيم بگويم كه بيرق گنبدت را بوسه‌اران مي‌كند و عطر دلرباي تو و اشك تمناي زائرانت را به اوج افلاك مي‌برد.
مولاي من! مي‌خواهم از آسمان بگويم كه هر روز نه، هر ساعت نه، هر لحظه و ثانيه از تو جان مي‌گيرد و در پيشگاه شكوه تو جان مي‌دهد.
اي آفتاب مهرباني! مي‌خواهم از خورشيد بگويم كه هر طلوع با انوار خود به پنجره فولاد تو چنگ مي‌زند و از ضريح تو نور مي‌گيرد.
اي حجت خدا! خوش به حال جاده كه از قدوم زائرانت بغض تنهايي خود را مي‌شكند و خاك پايشان را به سينه زخم‌آلود خود مي‌زند كه عمري است از طواف تو جا مانده است.
خوش به حال رواق‌ها، درها و ديوارهايي كه از نفس مهمانانت پَِر مي‌گيرند و به ضريح پاك تو مي‌رسند.خوش به حال مناره‌ها وكاشي‌ها!
حال اي شمس‌الشموس، از راه دور به ميعادگاه عاشقي تو چشم دوخته‌ايم تا از جام كرامتت جرعه‌اي بنوشيم.
ما را بي‌نصيب مگردان!

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 6 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

ziba

 

 

دلم می خواد آقا جون، مشهدتُ ببینم / با زائرات ‌کنار سقاخونت بشینم

سقاخونت آقاجون، به یاد مشک سقاست / اونجا فقط برای شادی قلب زهراست . . .

ولادت هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت، آقا امام رضا (عليه السلام) مبارکباد.

ziba
محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 11 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

 هر روز در سکوت خیابان دور دست

روی ردیف نازکی از سیم می نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می زدند

یک بغض کهنه توی گلو، داشت می شکست

باران گرفت بغض خدا هم شکسته بود

اما کلاغ روی همان ارتفاع پست

آهسته گفت: من که کبوتر نمی شوم

تنها دلم به دیدن گلدسته ات خوش است ...

 دل هوس یار کرده آقا بطلب

         عکس حرم امام رضا علیه السلام

رر
محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 14 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

سلام آقای خوبی ها 

نمیدونم چرا ولی این روزا دلم خیلی بی قرار شده با کوچکترین حرفی دلم میشکنه، آقا چطور بگم دلم حرم شما رو میخواد.امروز خیلی اتفاقی این شماره رو دیدم  05112003334دلمو زدم به دریا گوشی رو برداشتم و شمارو گرفتم صدایی آن سوی خط گفت: «زائر گرامی!پس از عرض سلام به محضر مبارک امام رضا علیه‌السلام، به روضه منوّره مرتبط خواهید شد، اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی(ع).» و من فقط سکوت کردم انگار که لال شده باشم فقط اشک ریختم گوشی رو زمین گذاشتمدوباره ناخودآگاه شماره رو گرفتم تصمیم گرفتم با شما آقا جون حرف بزنم .حرف هایی به اندازه دو سال ندیدن حرم شما،حرف هایی به اندازه دو سال دلتنگی، ولی این بار هم فقط گریه کردم ولی در بین گریه هام بالاخره حرفام رو هم زدم و سبک شدم .آقـــــــــا جــــــــون از این همه نرسیدن ها خسته شدم...آقـــــــــا جــــــــون دلم برای پنجره فولادت خیلی خیلی تنگ شده...

 

دل من گم شد اگر پیدا شد

بسپاریدش امانات رضا

و اگر از طپش افتاد دلم

ببریدش به ملاقات رضا

از خدا خواسته ام بگذارد

که غلامش بشوم

همه گفتند محال است ولی

دل خوشم من به محالات رضا(ع)...

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 17 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

تو بـر زخـم دلـم باریده اى باران رحمت را

تو را مـن مـیشناسم، مـنبع پاک کـرامت را


ازآن روزى کـه حلقه بر ضریحت بست دستانم

دلم شـیدا شد و دادم زکـف دامـان طاقت را . .


شهادت امام رضا(ع) تسلیت باد

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 10 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

 

هیچ شبی برای ما شام عزا نمی شود 

 هر چه کنیم حق آن باز ادا نمی شود


شعله فتاده در حرم خیمه نمانده محترم 

راه فرار کودکان باز چرا نمی شود


صحبت گاهواره شد نوبت گوشواره شد 

 در دل سنگ کوفیان هیچ حیا نمی شود


زینب و سنگ بر جبین، نعش حسین بر زمین 

 شعله به دامن حرم خیمه به پا نمی شود


مانده به زیر بوته ها نعش الیم بچه ها 

یاری این یتیمها بی شهدا نمی شود


یازهرا(س)

v
محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 13 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

      

 

بازهم آمده ام

ای امامم یا علی موسی الرضا(ع)

چند سالیست که بر نام تو مستی کردم

دل را از پس تو پوچ ز هستی کردم…اما…

هر زمان چشمک نازی دیدم…همچو مرغی به گنه پریدم

باز هم آمده ام…

تا که بر سر در این ایوانت

چو کبوتر باشم

بازهم آمده ام..اما…

کوله بارم پر از سنگ گنه

درد را در پس چشمم دیدی

وصله درد ز قلب و دل من برچیدی

تو مرا راه بدادی حرمت

حرم با دل و جان در کرمت…ای امامم یا علی موسی الرضا(ع)

چند سالیست که بر نام تو مستی کردم

دل را از پس تو پوچ ز هستی کردم…اما…

هر زمان چشمک نازی دیدم…همچو مرغی به گنه پریدم

این که منت کنیم حرفی نیست

چون که تو گل پسر فاطمه ای و بدلت مرزی نیست

پس تو دستم را گیر

در پس معرکه هستم درگیر

هستیَم نام تو است

مستیَم از می و پیمان تو است

من گنه کردم ولی کن…

باز هم آمده ام…


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 13 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

 

خواستم عاشقـــــــــیـم پیش خودم بـاشد و تو
گریه هایم...چه کنم دست مرا رو کردند

خـادمـان تـو نـگـفـتـنـد برای تـو مگر ... !؟
چـقدر اشـک که از صحن تــو جـارو کردند...

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 12 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من

در این همه مسافر حرم نبود جای من؟

 

رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر

سفارش مریض حضرت امام را ببر

 

«سلام نسخه» را ببر ببین دوا نمی‌دهد؟

از او بپرس این مریض را شفا نمی‌دهد؟

 

چقدر تا تو با قطارها سفر کند دلش؟

چقدر بگذرند زائرانت از مقابلش؟

 

چقدر بادهای دوریت مچاله‌اش کنند؟

و دوستان به روزهای خوش حواله‌اش کنند؟

مرا طلای گنبد تو بی قرار می‌کند

کسی مرا به دوش ابرها سوار می‌کند

 

خیال می‌کند که دیدن تو قسمتش شده

همین کسی که دارد از خودش فرار می‌کند

به بادهای آشنای شرق بوسه می‌دهد

به آتش ارادت تو افتخار می‌کند

 

به این امید، ضامن رئوف، تا ببیندت،

هی آهوان بچه‌دار را شکار می‌کند

 

هزارتا غروب در مسیر ایستاده‌ام

به هر که آمده به پایبوس نامه داده‌ام

 

من از کبوتران گنبد تو کمترم مگر؟

که بعد سالها نخوانده‌ای مرا به این سفر

 

قطارهای عازم شمال شرق می‌روند

دقیقه‌های بی تو مثل باد و برق می‌روند

 

کسی بلیط رفتنی به دست من نمی‌دهد

به آرزوی یک جوان خام تن نمی‌دهد

 

بلیط ماندن است مانده روی دستهای من

در این همه مسافر حرم نبود جای من

محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 11 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم

مهمان تو و سفره احسان تو بودم

 

یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم

ای کاش فقط بی‏سر و سامان تو بودم

 

تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد

زآن روز چو آهوی بیابان تو بودم

 

طوفان عجیبی است غم عاشقی تو

چون موج اسیر تو و طوفان تو بودم

 

ای گنبد تو عشق ، من خسته دل ای کاش

چون کفتر پر بسته ایوان تو بودم

 

یک پنجره فولاد دلم تنگ تو آقاست

ای کاش ز  زوار خراسان تو بودم

 

شعر از: مهدی صفی یاری

” سالروز ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک آسمان نورانی امامت و ولایت ؛

برکت با صفای خوان ایرانیان شاه ایران زمین , امام رضا (ع) بر عموم شیعیان جهان

خصوصا ایرانیان بالاخص عاشقان امام رضا (ع) مبارک و شادباش باد. “

 

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی


محمد رضا هاشمي و یوسف موسوی بازدید : 10 پنجشنبه 10 بهمن 1392 نظرات (0)

به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه خبرگزاری فارس، عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمی‌شناسد؛ می‌خواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمی‌کند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرت‌های پاک را به خوبی راهنمایی می‌کند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.

آنچه که در ادامه می‌آید شرح حال یکی از این جوانان‌پاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) می‌شود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجت‌الاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل می‌شود:

*همه چیز از جشن میلاد شروع می‌شود

در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوان‌های انسان نفوذ می‌کرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود می‌زد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقه‌ای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آن‌ها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب‌ بخیر آقا!

به زبان انگلیسی حرف می‌زد، آنهم با لهجه‌ آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:

ـ ببخشید! آقای علی ‌بن موسی‌الرضا، کجا هستند؟ می‌خواهم ایشان را ببینم.

راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:

ـ معذرت می‌خواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟

ـ من دانشجوی رشته‌ حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانی‌ام، ولی در کانادا متولد شده‌ام و دینم «مسیحیت» است.

ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟

ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.

با تعجب پرسیدم:

ـ پس اینجا چه کار می‌کنید؟!

ـ دعوت شده‌ام که آقای علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را ملاقات کنم.

ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟

ـ خود ایشان.

دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه‌ تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم:

ـ شما ایشان را دیده‌اید؟

ـ بله سه یا چهار بار.

این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:

ـ یعنی شما با چشمان خودتان علی‌بن موسی‌الرضا(ع) را دیده‌اید؟!

ـ بله دیده‌ام، البته در عالم رویا.

ـ یعنی اگر الان او را ببینید می‌شناسید؟

ـ بله، البته.

موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقه‌ای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه می‌کرد، ضربان قلم تند‌تر شده بود، پرسیدم:

ـ ممکن است نحوه‌ آشنا شدنتان با آقای علی‌بن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟

ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابان‌های شهر تورنتو قدم می‌زدم که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کرده‌اند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت می‌گیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد می‌کردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.

معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.

وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آن‌ها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامد‌گویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آن‌ها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی می‌کرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا می‌دادند، من هم محو گفته‌هایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.

هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه می‌کردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیاده‌رو خیابان به سوی خانه‌ام حرکت می‌کردم، همه هوش و حواسم به حرف‌هایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.

وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمی‌یافتم.

*دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!

هر ورقی از آن کتاب را که می‌خواندم وسوسه می‌شدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علی‌بن موسی‌الرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشه‌ام را تسخیر کرده بود، لحظه‌ای نمی‌توانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمی‌توانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلم‌های تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره‌ آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمی‌شدی، از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:

ـ با من کاری دارید؟

من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:

ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!

ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم.

ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم...

ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».

این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:

ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.

ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.

ـ خب می‌توانی میهمان من باشی.

ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟

ـ ایران.

ـ کجای ایران؟

ـ شهری به نام مشهد.

چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!

رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:

ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟!

ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم.

*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد

بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:

ـ به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی.

وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:

ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟

تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم.

اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:

ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!

خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:

ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است.

بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:

«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».

پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.

ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟

دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید:

ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!...

ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام.

ـ آخر برای چه؟

ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !...

جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:

- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟

چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.

هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:

- این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟!

- این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند.

- اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.

- مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟

- چرا.

- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.

- حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟

- او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.

به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! گفت:

- حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند.

- نه!

- نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟

- نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ...

کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.

پرسید:

- چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟!

- آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست.

- آیا می‌شود او را دید؟

- بله.

- چطور؟

- همان گونه که خدا را در دل می‌بینی.

- بله، درست است.

- آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟

- بله، بارها، اما در خواب.

- آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.

- حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟

- مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟

- خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند...

- بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟

- بله، همین طور است.

پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:

- تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.

بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم.

او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:

- آقای علی بن موسی الرضا ...

و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:

- شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ...

حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:

- گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!

*صحبت‌هایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد

- بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت:

«شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».

این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!...

بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.

در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:

- با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟

- از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»

گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام.

آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم:

- امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.

- گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری.

گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟

آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم...

من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:

- خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟

- بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.

- خب، آن پنج اصل چه بودند؟

کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:

«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»

بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:

- من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!

- درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟

- اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:

«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»

- خب تو چه کردی؟

- من هم به دست ایشان مسلمان شدم.

با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:

- چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟

- من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم...

و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت:

«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»

من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:

- کجا می‌روی؟

- می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌

- صبر کن! من هم با تو می‌آیم.

- تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم...

- ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود.

وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:

در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:

- دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم.

درباره ما
Profile Pic
السّلام و علیك یا امام رضـا علیه السّلام *** میخـوام بــرای کفتـــــــــرا یـه خــورده گنـــــدم ببـــرم اونجـا کـه گنبـدش طلاست بــا کفتـــراش پـــَــــر بزنــم دوسش دارم امـــامَــــــمِه در خـونـــشو در بــــــــزنــم میخــوام بــرم بـــه مشهـدُ بـه هفتـه اونـجــــــا بـمونـم تـــــــــــــو حـرم امام رضـــا نـــــماز حــــاجــت بخـــونـم بــــــهـش بـگـم امام رضـــا مـریــــضـا رو شـفـــــا بــــده دوای درد مـــــــــــــــــــردمُ از طـــــرف خـــــــــــدا بــده ---------------------------/* اي محض رضا! به ضمانت غزال رميده‏ ي دلم قيام كن، تا به آبشخور ايمان و معرفت و فلاح نايل آيد، و با پاسخي سپيد، از پايگاه عشق تو، به كوهستان‏ هاي زندگي برگردد. اي حقيقت ناب! آستانت ميعادگاه ملايك و زيارتت آمال دل عارفان و عاشقان و نگاهت تمناي هر بينواست. اي هشتمين گل سرخ! آن كه تشنه‏ي محبت توست، سيري‏ ناپذير است، و آن كه طراوت ياد تو را بر لب دارد، نواي جانش به پژمردگي نمي‏گرايد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 44
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 29
  • بازدید ماه : 24
  • بازدید سال : 263
  • بازدید کلی : 1,099